924
به روح های مقدس ز من سلام برید به عاشقان مقدم ز من پیام برید
به روز وصل چو برقم شب فراق چو ابر از این دو حال مشوش بگو کدام برید
خدای خصم شما گر به پیش آن خورشید ز ماه و شمع و ستاره و چراغ نام برید
سیاه کاسه شوی ار ز مطبخ عشقش به سوی خوان کرم دیگ های خام برید
نشان دهم که شما آتش از کجا آرید ز برق نعل شهنشاه خوش خرام برید
ولیک مرکب تندست هان و هان زنهار نه زین هلد نه لگام ار شما لگام برید
حیات یابد آن جا را اگر چه مرده برید حلال گردد آن جا اگر حرام برید
هزار بند چو عشقش ز پای جان بگشاد مرا دو دست گرفته به آن مقام برید
ز لوح عشق نبشتیم این غزل ها را به شمس مفخر تبریز از این غلام برید
925
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید مه مصور یار و مه منور عید
چو هر دو سر به هم آورده اند در اسرار هزار وسوسه افکنده اند در سر عید
ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف ولیک همچو صدف بی خبر ز گوهر عید
ز عید باقی این عید آمده ست رسول چو دل به عید سپاری تو را برد بر عید
به روز عید بگویم دهل چه می گوید اگر تو مردی برجه رسید لشکر عید
قراضه دو که دادی برای حق بنگر جزای حسن عمل گیر گنج پرزر عید
وگر چو شیشه شکستی ز سنگ صوم و جهاد می حلال سقا هم بکش ز ساغر عید
از این شکار سوی شاه بازپر چون باز که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید
تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن که تا بری به تبرک هلال لاغر عید
وگر نکردی قربان عنایت یزدان امید هست که ذبحش کند به خنجر عید
926
حبیب کعبه جانست اگر نمی دانید به هر طرف که بگردید رو بگردانید
که جان ویست به عالم اگر شما جسمید که جان جمله جان هاست اگر شما جانید
ندا برآمد امشب که جان کیست فدا بجست جان من از جا که نقد بستانید
هزار نکته نبشتست عشق بر رویم ز حال دل چو شما عاشقید برخوانید
چه ساغرست که هر دم به عاشقان آید شما کشید چنین ساغری که مردانید
که عشق باغ و تماشاست اگر ملول شوید هواش مرکب تازیست اگر فرومانید
چو آب و نان همه ماهیان ز بحر بود چو ماهیید چرا عاشق لب نانید
قرابه ایست پر از رنج و نام او جسمست به سنگ بربزنید و تمام برهانید
چو مرغ در قفصم بهر شمس تبریزی ز دشمنی قفصم بشکنید و بدرانید
927
به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید حدیث خوبی آن یار دلربا گوید
چو باد در سر بید افتد و شود رقصان خدای داند کو با هوا چه ها گوید
چنار فهم کند اندکی ز سوز چمن دو دست پهن برآرد خوش و دعا گوید
بپرسم از گل کان حسن از که دزدیدی ز شرم سست بخندد ولی کجا گوید
اگر چه مست بود گل خراب نیست چو من که راز نرگس مخمور با شما گوید
چو رازها طلبی در میان مستان رو که راز را سر سرمست بی حیا گوید
که باده دختر کرمست و خاندان کرم دهان کیسه گشادست و از سخا گوید
خصوص باده عرشی ز ذوالجلال کریم سخاوت و کرم آن مگر خدا گوید
ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره ز قعر خم تن او تو را صلا گوید
رنگ ست کردن لباس...
ما را در سایت رنگ ست کردن لباس دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : behroz akshayeman16512 بازدید : 220 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت: 12:18