رنگ ست کردن لباس

ساخت وبلاگ
924 به روح های مقدس ز من سلام برید به عاشقان مقدم ز من پیام برید به روز وصل چو برقم شب فراق چو ابر از این دو حال مشوش بگو کدام برید خدای خصم شما گر به پیش آن خورشید ز ماه و شمع و ستاره و چراغ نام برید سیاه کاسه شوی ار ز مطبخ عشقش به سوی خوان کرم دیگ های خام برید نشان دهم که شما آتش از کجا آرید ز برق نعل شهنشاه خوش خرام برید ولیک مرکب تندست هان و هان زنهار نه زین هلد نه لگام ار شما لگام برید حیات یابد آن جا را اگر چه مرده برید حلال گردد آن جا اگر حرام برید هزار بند چو عشقش ز پای جان بگشاد مرا دو دست گرفته به آن مقام برید ز لوح عشق نبشتیم این غزل ها را به شمس مفخر تبریز از این غلام برید 925 دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید مه مصور یار و مه منور عید چو هر دو سر به هم آورده اند در اسرار هزار وسوسه افکنده اند در سر عید ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف ولیک همچو صدف بی خبر ز گوهر عید ز عید باقی این عید آمده ست رسول چو دل به عید سپاری تو را برد بر عید به روز عید بگویم دهل چه می گوید اگر تو مردی برجه رسید لشکر عید قراضه دو که دادی برای حق بنگر جزای حسن عمل گیر گنج پرزر عید وگر چو شیشه شکستی ز سنگ صوم و جهاد می حلال سقا هم بکش ز ساغر عید از این شکار سوی شاه بازپر چون باز که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن که تا بری به تبرک هلال لاغر عید وگر نکردی قربان عنایت یزدان امید هست که ذبحش کند به خنجر عید 926 حبیب کعبه جانست اگر نمی دانید به هر طرف که بگردید رو بگردانید که جان ویست به عالم اگر شما جسمید که جان جمله جان هاست اگر شما جانید ندا برآمد امشب که جان کیست فدا بجست جان من از جا که نقد بستانید هزار نکته نبشتست عشق بر رویم ز حال دل چو شما عاشقید برخوانید چه ساغرست که هر دم به عاشقان آید شما کشید چنین ساغری که مردانید که عشق باغ و تماشاست اگر ملول شوید هواش مرکب تازیست اگر فرومانید چو آب و نان همه ماهیان ز بحر بود چو ماهیید چرا عاشق لب نانید قرابه ایست پر از رنج و نام او جسمست به سنگ بربزنید و تمام برهانید چو مرغ در قفصم بهر شمس تبریزی ز دشمنی قفصم بشکنید و بدرانید 927 به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید حدیث خوبی آن یار دلربا گوید چو باد در سر بید افتد و شود رقصان خدای داند کو با هوا چه ها گوید چنار فهم کند اندکی ز سوز چمن دو دست پهن برآرد خوش و دعا گوید بپرسم از گل کان حسن از که دزدیدی ز شرم سست بخندد ولی کجا گوید اگر چه مست بود گل خراب نیست چو من که راز نرگس مخمور با شما گوید چو رازها طلبی در میان مستان رو که راز را سر سرمست بی حیا گوید که باده دختر کرمست و خاندان کرم دهان کیسه گشادست و از سخا گوید خصوص باده عرشی ز ذوالجلال کریم سخاوت و کرم آن مگر خدا گوید ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره ز قعر خم تن او تو را صلا گوید
رنگ ست کردن لباس...
ما را در سایت رنگ ست کردن لباس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behroz akshayeman16512 بازدید : 220 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت: 12:18

چو خاص و عام آب خضر نوشند دگر کس سخره ماتم نگردد اگر فاسق بود زاهد کنندش وگر زاهد بود بلعم نگردد چو یابد نردبان بر چرخ شادی ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد چو خرمشاه عشق از دل برون جست که باشد که خوش و خرم نگردد ز سایه طره های درهم او ز هر همسایه ای درهم نگردد بکن توبه ز گفتار ار چه توبه از آن توبه شکن محکم نگردد 665 خنک جانی که او یاری پسندد کز او دوریش خود صورت نبندد تو باشی خنده و یار تو شادی که بی شادی دهان کس نخندد تو باشی سجده و یار تو تعظیم که بی تعظیم هرگز سر نخنبد تو باشی چون صدا و یار غارت چو آوازی به نزد کوه و گنبد تو آدینه بوی او وقت خطبه نه ز آدینه جدا چون روز شنبد نگر آخر دمی در نحن اقرب نظر را تا نجنباند نجنبد خیالی خوش دهد دل زان بنازد خیالی زشت آرد دل بتندد بر او مسخره آمد دل و جان گه از صله گه از سیلیش رندد مزن سیلی چنانک گیج گردم ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند خمش تا درس گوید آن زبانی که لا باشد به پیشش صد مهند اگر گویی تو نی را هی خمش کن بگوید با لبش گو ای موید 666 چمن جز عشق تو کاری ندارد وگر دارد چو من باری ندارد چه بی ذوقست آن کش عشق نبود چه مرده ست آن که او یاری ندارد به غیر قوت تن قوتی ننوشد بجز دنیا سمن زاری ندارد هر آنک ترک خر گوید ز مستی غم پالان و افساری ندارد ز خر رست و روان شد پابرهنه به گلزاری که آن خاری ندارد چه غم دارد که خر رفت و رسن برد بر او خر چو مقداری ندارد مشو غره به ازرق پوش گردون که اندر زیر ایزاری ندارد درافکن فتنه دیگر در این شهر که دور عشق هنجاری ندارد بدران پرده ها را زانک عاشق ز بی شرمی غم و عاری ندارد بزن آتش در این گفت و در آن کس که در گفت تو اقراری ندارد 667 سماع صوفیان می درنگیرد که آتش هیزمی را تر نگیرد یقین می دانک جسمانیست آفت مکوپ این دست تا پا برنگیرد بیابد خلوت عشرت مسیحا اگر مجلس ز گاو و خر نگیرد چرا در بزم خلوت بی گرانان دل ما عیش را از سر نگیرد نه اصل این بنا باشد کلوخی کلوخی لطف آن دلبر نگیرد که چشم حقد یوسف را نداند که بانگ چنگ گوش کر نگیرد ز هر آهو نه صحرا مشک یابد ز هر گاوی جهان عنبر نگیرد ز هر نی ناله مشتاق ناید و هر مرغی ز نی شکر نگیرد چه داند لطف زهره زهره رفته که او را گوشه چادر نگیرد می جان را بجز جانی ننوشد که جسمانی می انور نگیرد
رنگ ست کردن لباس...
ما را در سایت رنگ ست کردن لباس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behroz akshayeman16512 بازدید : 399 تاريخ : يکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت: 19:39